دوران بخور بخواب و بیکاری!
اولین هفته سرکار نرفتن و بخور بخواب. مهشید توی شکمم پشت وارو میزنه و من دلمممممممممم دووووووووغ میخواااااااد!
خدایا زود مهرداد رو برگردون من دووووغ میخوااااااااام!
مزه دوغ پشت زبونمه خیلی دلم دوغ میخواد... دوووووووغ!
رفتم یه ذره نمک خوردم گفتم شاید شوری میخوام ولی نه من دوووغ میخوام😅
رفتم پنجشنبه برای خودم کتاب خریدم... گتسبی بزرگ، غرور و تعصب، بلندی های بادگیر. خیلی وقت بود دلم میخواست بخونمشون.
لوبیا گذاشته م بپزه برای ظهر قرمه سبزی درست کنم تعطیلات بارداریو جشن بگیریم امروز... چهار بار زنگ زدم توی یه ساعت هی بهش یادآوری کردم حتمااااا دوغ بخره.
ولی خیلی بیکارم! خیلی!
منی که زیاد خونه نبودم، سر کار بودم و گاهی هم خارج از شیفت میرفتم بیمارستان، حالا با این همه تایم اضافی چیکار کنم؟
از بیکاری نشستم کله سحر همه موهای بلندم رو فر کردم... خیلی خوشگل شد... هفت هشت بار بهشکلای مختلف آرایش کردم و عکس گرفتم، بعد کتاب خوندم...
شما فیلم پیشنهادی ندارین ببینم؟