مادرم
شاید این تبریک روز مادر واقعا متفاوت باشه.
یادمه توی دوره اینترنی، اواخرش، یه شب کشیک بودم. روز قبلش هم امتحان داشتم و وقتی رفتم شیفت و تحویل گرفتم و شروع کردم اون شب رو، 48 ساعت بود که نخوابیده بودم.
قبلش هم همچین حالتی پیش اومده بود و آقای مهرداد م. که دید من خوابم میاد گفت به جای من وامیسته. ناگفته نماند این کارش تاثیر زیادی در ازدواجش با من داشت😅
ولی اون شب خبری از اون آقا نبود و من در حالی که مث زامبی راه می رفتم شیفت ایستاده بودم. بخش کودکان کلا شب بیداری مداومی داره و دو دقیقه نمیتونی بری بخوابی.
ساعت حوالی دو نصف شب بود که پیجم کردن ایستگاه پرستاری. رفتم اونجا و گفتن گوشیت داره زنگ میخوره. آخه گوشیمو گذاشته بودم تو ایستگاه.
مامانم بود. گیر داد که شام نخوردی، الان هم حتما خوابت میاد، دو دقیقه بیا خونه یه چیزی بخور.
حالا هی من میگم نمیتونم، دست بر نمیداشت😅
ساعت سه و ربع بود که به یه قابلمه حاوی کوفته تبریزی و نون و سبزی اومد دم بیمارستان😅
مامان، نمیتونم تصور کنم اگه انقدر عاشق نبودی دنیا چه رنگی بود برام. نمیتونم حتی یه لحظه فکر کنم اگه نبودی چقد تنها بودم. چقد عادی میشدم. من با تو خاص شدم، تو منو خاص کردی. دوستت دارم