ماجراهای شهرزاد و زندگیش!

.

آیا بستن سوتین تنگ در نوجوانی کار صحیحی است؟

یه عده از دخترخانم ها تمایل دارن که سسنه هاشون کوچیک بمونه، بنابراین سوتین تنگ و کوچیک میبندن. اولین موضوع این که، رشد سینه ربطی به باز یا بسته بودن نداره و بیشتر یه قضسه ژنتیکیه بستن یا نبستن سوتین در واقع شکل سینه رو تعیین میکنه، در صورتی که از نیم تنه استفاده کنید سینه شکل پخش و پهنی به خودش میگیره(مثل اسلایم له شده) سوتین تنگ نتیجه ای مثل نیم تنه داره(حالت زنانه به سینه نمیده) علاوه بر اون نمیذره سینه نفس بکشه و عوارضش از عرق سوز شدن گرفته تا ناقص شدن کیسه های شیری هست. سوتین نبستن از یه جایی به بعد خوب نیست. سینه باید برای شیردهی شکل لوله ای مانندی داشته باشه ولی بدون سوتین بستن این شکل ایجاد نمیشه و اویزان و به سمت پای...
27 خرداد 1401

نحوه کار وبلاگم

سلام مجدد.  خواستم به اطلاعتون برسونم وبلاگ به این صورت کار خواهد کرد که در کامنت های هر پستی، هر دوست عزیزی سوالی بپرسه در حیطه تخصصی من-زنان، بارداری، زایمان و مامایی جامع- یه پست جداگانه میزنم و سوال و جوابش رو اونجا مینویسم تا مورد استفاده همه قرار بگیره. 
12 فروردين 1401

مهشید

نمیخوام زیاد در موردش حرف بزنم. به دلیل افت اکسیژن حین زایمان بیهوش شدم. با اخرین نفسام میگفتم بهم ماسک بدین ولی چون مجبور شده بودم برم بیمارستان غریبه کسی به دادم نرسید. مهشید با سزارین به دنیا اومد و سه روز تو دستگاه بود؛ ولی از دست رفت. فوت کرد. دفنش کردیم. تموم شد. یه بار هم که من تونستم نگهش دارم، دیگران کاری کردن برام نمونه.  فعالیتم از این به بعد توی نی نی وبلاگ صرفا نوشتن مطلب در مورد بارداری، زایمان و کمک به مادرهای نی نی سایتی هست، مثل کاربر "مادر خانه دار" عزیز.
6 فروردين 1401

مادرم

شاید این تبریک روز مادر واقعا متفاوت باشه. یادمه توی دوره اینترنی، اواخرش، یه شب کشیک بودم. روز قبلش هم امتحان داشتم و وقتی رفتم شیفت و تحویل گرفتم و شروع کردم اون شب رو، 48 ساعت بود که نخوابیده بودم.  قبلش هم همچین حالتی پیش اومده بود و آقای مهرداد م. که دید من خوابم میاد گفت به جای من وامیسته. ناگفته نماند این کارش تاثیر زیادی در ازدواجش با من داشت😅 ولی اون شب خبری از اون آقا نبود و من در حالی که مث زامبی راه می رفتم شیفت ایستاده بودم. بخش کودکان کلا شب بیداری مداومی داره و دو دقیقه نمیتونی بری بخوابی. ساعت حوالی دو نصف شب بود که پیجم کردن ایستگاه پرستاری. رفتم اونجا و گفتن گوشیت داره زنگ میخوره. آخه گوشیمو گذاشته بودم تو ...
4 بهمن 1400

پس از مدتها یه مطلب

تصور این که تا شش یا هفت هفته دیگه مهشید به دنیا میاد، عجیبه. من مادرهای زیادی رو توی این مسیر همراهی کرده م، اما الان خودم یه حس سردرگمی عجیبی دارم. عجیب ترین اتفاقی که افتاده اینه که خیلی مودی و حالی به حالی شده م. شاید از نظر بقیه این که مهرداد بهم گفت روز به روز دارم خوشگل تر میشم و من هم یه لنگه دمپایی به سمتش پرت کردم منطقی به نظر نیاد، ولی اون لحظه برای خودم خیلی هم منطقی بود. کافیه در حضور مهرداد بخوابم؛ انقد سیخونک یزنه به شکمم که بچه شروع کنه به تون خوردن و لگدپرونی و اون ذوق کنه😅 گیری کردیما امیدوار خودتون یه روز تجربه کنین این وول خوردنا رو؛ ولی وقتی میخوای بخوابی اصلا چیز خوشایندی نیست😅 دیروز مامانم آش آورد؛ به خودم ...
4 بهمن 1400

لباسهای دست و پا گیر

راستش خاطره مشترک همه مادرهای باردار، اینه که مردم جاشون رو توی اتوبوس به اونا میدادن. چنین چیزی ظاهرا برای من پیش نمیاد و نخواهد اومد. نزدیک به چهل و پنج دقیقه تا یک ساعت توی اتوبوس سرپا ایستاده بودم و وقتی پیاده شدم، تمام کمر و شکمم درد میکرد. کلی پیاده روی هم در پیش داشتم... پس بالاخره تاکسی گرفتم... من غلط بکنم سوار اتوبوس بشم از این به بعد:) باشه اروم باش مامان جان😂 لگدهای اعتراض چرا؟ لباسهام تنگ شده‌ن... باید چند تا مانتو گشاد بخرم:)
26 آذر 1400

از دست زری!

سلام. دوستان نترسید من زنده م و مهشید هم زنده ست و تصادفی اتفاق نیفتاده! من یه غلطی کردم جلوی چشم خواهرم، زری، یوزر و پسووردم رو زدم؛ یه مدت که نیومدم ایشون اومدن اینجا و خبر مرگ منو دادن!😂 شوخی کرده بود و خودم حسابشو رسیدم، مهرداد بدبخت روحش هم از این وبلاگ خبر نداره، اینا شیطنت زری بود که از زبون مهرداد نوشته بود😂
18 آذر 1400