ماجراهای شهرزاد و زندگیش!

.

پاسخ کامنت ها

کامنتها خیلی زیاد بودند برای همین اینجا جواب میدم. ممنون از کسانی که تسلیت گفتن، من خودم واقعا نمی‌دونم که چطور گذشت این پنج ماه. هنوز منتظرم که بیدار شم. در مورد سریع اومدن و اطلاع دادن، من به یاد قولمون افتادم و درست نیست قولی که خب به یه عزیز از دست رفته ای دادیم رو به تعویق بندازیم شهرزاد... دوست داشت بارداری رو تجربه کنه و خب.... خوشحالم که به آرزوش رسید.... امیدوارم زود تر از خواب بیدار شم و ببینمش که کنارم خوابیده.
14 آذر 1400

آخرین پست وبلاگ

سلام به همه کسانی که همسرم رو دنبال میکردید. من مهرداد هستم، همسر شهرزاد، پزشک زنان و زایمان. نگاه کردم و دیدم آخرین حضورش در اینجا، هفتم آذرماه بوده. ما قرار داشتیم هر اتفاقی برای هرکدوممون افتاد اون یکی تمام اکانت های مجازیش رو  پاک کنه و به دوستان مجازیش بگه که اون رفته. دکتر شهرزاد، اون اسمی که شما میشناختیدش، روز هشتم آذرماه در اثر تصادف همراه با دخترش از این دنیا رفت. ممنون که حرفهاش رو میخوندید. اون خیلی اینده داشت و چشم انتظار دخترمون بود من حالا هردوشون رو باهم از دست دادم. .... ممنون از همتون. بدونید که دیگه خبری از شهرزاد نیست. من چند روز دیگه میام و کامنت های احتمالی رو ج...
13 آذر 1400

دوغ

سلام مهشید خانم دهن مامانشو با ویار دوغ سرویس کرده. دوغ های عالیس رو میخوردم، ولی دلم دوغ محلی میخواست. این شد که بلند شدیم رفتیم روستای مادریم و دوغ محلی خاله های مامانم رو خوردم...  انقد دوغ خوردم میترسم فشار خون بگیرم ولی خیلی خوبه:) کارمون شده قدم زدن توی بازارها و سیسمونی دیدن... بیمارستان که میرم، بیمارهای خودم که میبینن باردارم خنده شون میگیره
6 آذر 1400

زایمان ماریان

از سر بیکاری بشینم خاطرات بیمارهای قبلیمو بنویسم... یکی از قشنگ ترین خاطرات من مال بیمارم، خانم "ماریان" بود، از اقلیت مسیحی کشور. یه خانم بور ارمنی نژاد که بچه اولش بود و توی خانوادش اولین کسی بود که به یه دکتر مسلمان اعتماد میکرد. تازه ماه ششم بارداری اومد پیشم، قبلش هم دکتر نرفته بود، و کلی آزمایش و تست باید انجام می دادیم. گفت خواهر بزرگش موقع سزارین بیهوش شده و دیگه بیدار نشده و نمیخواد سزارین کنه چون میترسه. حالا انگار من خیلی خوشم میاد از این روش! ماه هشتمش تازه تموم شده بود که گفت میخواد بره سفر... بهش گفتم باید بمونه چون اگر زایمان کنه من نمیتونم بیام. بغض کرد ولی گفت باشه. اون روز پریود بودم. درد داشتم و خوابی...
23 آبان 1400

دوران بخور بخواب و بیکاری!

اولین هفته سرکار نرفتن و بخور بخواب. مهشید توی شکمم پشت وارو میزنه و من دلمممممممممم دووووووووغ میخواااااااد! خدایا زود مهرداد رو برگردون من دووووغ میخوااااااااام! مزه دوغ پشت زبونمه خیلی دلم دوغ میخواد... دوووووووغ! رفتم یه ذره نمک خوردم گفتم شاید شوری میخوام ولی نه من دوووغ میخوام😅 رفتم پنجشنبه برای خودم کتاب خریدم... گتسبی بزرگ، غرور و تعصب، بلندی های بادگیر. خیلی وقت بود دلم میخواست بخونمشون. لوبیا گذاشته م بپزه برای ظهر قرمه سبزی درست کنم تعطیلات بارداریو جشن بگیریم امروز... چهار بار زنگ زدم توی یه ساعت هی بهش یادآوری کردم حتمااااا دوغ بخره. ولی خیلی بیکارم! خیلی!  منی که زیاد خونه نبودم، سر کار بودم و ...
23 آبان 1400

هشدار: به دوران بخور بخواب نزدیک می شوید!

سلام. الان که این  رو مینویسم توی اتاق ماما ها نشسته م و آخرین هفته کار در دوران بارداریم رو تجربه میکنم. پنجشنبه آخرین شیفتمه و بعدش باید خونه نشین شم. البته هفته ای یک روز میام بیمارستان فقط برای ویزیت. مهرداد دیشب بدجوری گیر داده بود که اسم دختری رو بذاریم مهشید. من هم در حالی که لواشک کیوی میخوردم بهش گفتم من میخوام دنیا بیارمش، تو روش اسم میذاری؟ انقد دیشب شوخی کرد و خندید آخرش نفهمیدم چطور به اسم مهشید رضایت دادم:) پنجشنبه رفتم مرکز ناباروری ای که قبلا میرفتم. دکترم یکی از دوستامه و یهم گفت همه چی نرماله... گفت رحمت ضعف تغذیه داره اما قدرت خدا رو ببین، جفت و ذخیره غذایی برای دو تا جنین بوده و وقتی یکی از جنین ها سقط شده، ...
15 آبان 1400

سلام دخترم

جنسیت بچه م مشخص شد... البته فرصت نکردم بیام بنویسم براتون. رفتیم سونوگرافی و معلوم شد یه دخترخانوم خوشگل توی دل مامانشه. هنوز از اسمش مطمئن نیستیم؛ مهرداد میگه اسمشو مهشید بذاریم؛ یا شهین، یا شهربانو که به اسم مامانش بیاد.  ولی من نظرم بیشتر روی بیتا یا یکتا یا رستا ست.... به نظر شما کدوم قشنگ تره؟
11 آبان 1400