ماجراهای شهرزاد و زندگیش!

.

زایمان مژگان خانوم

سلام حالتون چطوره؟ ساعت هشت صبح شیفتم تموم شد و بالاخره اومده م خونه و وجودم چنان پر از شور و شعفه دیشبه که تصمیم گرفتم بیام اینجا بنویسم! از ساعت دوازده شب باید میرفتم شیفت ولی چون ساعت ده یکی از بیمارهام زنگ زد و با هول و هراس گفت داره زایمان میکنه، بلند شدم رفتم بیمارستان و هیچ خبری نبود و فقط درد کاذب بود. اون خانوم خیلی عذر خواست، منم هی میگفتم اشکالی نداره خودم باید ساعت دوازده میومدم اینجا شما کارمو راحت کردی! ساعت یازده شب بود و منم شیفتم نشده بود نمیتونستم حضورم رو بزنم، خلاصه همینطور بیکار ول میگشتم توی بخش... یه خانومی توی اتاق لیبر رفته بود تخت آخر خوابیده بود. روش رو هم کرده بود سمت دیوار. گفتم برم پیشش، هم من بیکارم هم...
11 مرداد 1400
1